رمان ارباب من پارت: ۱۱۵

_ سپیده تو چرا چیزی نگفتی؟

لبخند تلخی زدم و چیزی نگفتم که بهراد سریع به سمتم اومد، دستم رو محکم گرفت و رو به اون دوتا گفت:

_ از خونه ی من برید بیرون، دیگه نمیخوام هیچکدومتون رو ببینم!

فرناز جلو اومد و گفت:

_ سپیده تو کدوم قسمت شیراز زندگی میکنی؟
_ من اصلا...

اما قبل از اینکه جمله ام رو کامل کنم، با فریاد بهراد صدام تو گلوم خفه شد!

_ خفه شو

با ترس یه قدم به عقب برداشتم که فرناز بی توجه به داد و عصبانیت بهراد دوباره رو بهم گفت:

_ بگو خونتون کجاست
_ من شیراز زندگی نمیکنم
_ پس کجا؟
_ تهران

فرناز ناباور به بهراد نگاه کرد و گفت:

_ تو رفتی از تهران دزدیدی آوردیش؟
_ من ندزدیمش
_ پس حتما با پای خودش پاشده اومده اینجا؟!
_ نه
_ بهراد حالت خوبه؟
_ اگه زودتر از اینجا برید، آره

فرهاد دست فرناز رو گرفت و گفت:

_ آروم باش
_ نمیتونم، دارم دیوونه میشم از شناختن این بهرادی که بدجوری برام غریبه اس!

بهراد با عصبانیت دستم رو ول کرد، به سمت فرناز رفت و گفت:

_ داداشت رو به یه دختر خیابونی فروختی؟

ناخنام رو توی دستم فشار دادم و زیرلب زمزمه کردم:

_ عوضی

اما انقدر سروصدا زیاد بود که هیچکس نشنید.
فرناز تو سکوت به بهراد زل زده بود که بهراد گفت:

_ این دختر با یه پسر از خونشون فرار کرده بود و قرار بود به شیخ های عرب بفروشنش که من نجاتش دادم و خریدمش
_ نجات دادی؟
_ آره، عاقبت یه دختر فراری قطعا بهتر از این نمیشه

فرناز دستاش رو بغل کرد و گفت:

_ یلدا هم با تو از خونه فرار کرده بود!

انگار این جمله برای بهراد خیلی سنگین‌ تموم شد چون سرجاش خشکش زد و به فرناز خیره شد.
یه چند لحظه که گذشت از بهت دراومد و خیلی ناگهانی محکم زد تو صورت فرناز!
با این کارش چشمای من و فرهاد از حدقه زد بیرون اما فرناز بدون اینکه تغییری تو صورتش ایجاد کنه با لحن سردی رو بهش گفت:

_ زندانی کردن یه دختر بیگناه و دور کردن اون از خونواده اش عاقبت خوبی نداره!
دیدگاه ها (۱۶)

رمان ارباب من پارت: ۱۱۶

هیچ کس به لیوانی ک شکسته اهمیت نداد.. همه واسه دستی ک زخمی ش...

رمان ارباب من پارت: ۱۱۴

رمان ارباب من پارت: ۱۱۳

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part: 𝟭𝟰 ویوی جونگ‌کوک: سکوت شکس...

"شراب سرخ" ادامه ی پارت ³ .....سوهون: اره میخوام امشب ازدواج...

شوهر دو روزه پارت 70

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط